معنی دستمال کاغذی

فرهنگ معین

دستمال کاغذی

(~. غَ) (اِمر.) قطعه کاغذ مربعی شکل یا لوله ای که به جای دستمال ولی برای یک بار مصرف به کار برند.

فارسی به انگلیسی

دستمال‌ کاغذی‌

Facial Tissue, Kleenex, Tissue

فارسی به ترکی

دستمال کاغذی‬

kâğıt mendil, peçete, kâğıt havlu

فارسی به آلمانی

فارسی به عربی

لغت نامه دهخدا

دستمال

دستمال. [دَ] (ن مف مرکب، اِ مرکب) دست مالیده. مالیده شده به دست. مالیده به دست. هرچه به دست مالند. (شرفنامه). با دست مالیده شده. مالیده ٔ دست. ملموس دست:
همه تن چشم و سوی تو نگران
کعبتین وار دستمال توایم.
خاقانی.
منم که همچو کمان دستمال ترکانم
همه زغمزه خدنگ آخته بکینه ٔ من.
خاقانی.
این کلمات که تحت نظم آمده است دستمال همگنان تواند بود. (منشآت خاقانی چ دانشگاه ص 270). و مال دستمال وارث و حادث شود. (سندبادنامه ص 35). حلاوت این چینه ٔ شیطان و دستمال فرعون و هامان به حلق او رسد. (کلیات سعدی مجلس 4). || گرفتار و اسیر وزبون. (برهان):
چو خاتمم بدروغی بدست چپ مفکن
که دستمال توام پای بند مال نصاب.
خاقانی.
|| ملموس. ملعبه:
ای چون گل سرخ دستمال همه کس
چون دیده ٔ نرگس نگران درهر خس.
رشیدی سمرقندی.
|| (اِمص مرکب) دستمالی. لمس. مالیدن به دست. بدست مالیدن:
آنکس که چون قلم ننهد بر خط تو سر
در دستمال حادثه مانند مسطر است.
بدر شاشی.
|| (ن مف مرکب) کاغذی. فریگ. هش. (یادداشت مرحوم دهخدا). که با فشار اندک درهم شکند.
- بادام یا جوز دستمال، گردو یا بادام کاغذی. نوعی لوز و جوز که پوست آن نازک است و با فشار سرانگشتان در هم شکسته شود. مقابل نخکله. نوعی گردو وبادام که جدار خارجی آن بر خلاف دیگر انواع خود سختی ندارد و با اندک فشار یا کمترین ضربه بشکند.
|| (اِ مرکب) هرچه به دست مالند. (برهان) (شرفنامه). حوله. روپاک. پارچه ٔ مربعی که بدان دست آلوده راپاک کنند و ظروف طعام را. (آنندراج). درک. دزک. دستار. دستارچه. پارچه که بدان دست از رطوبت خشک کنند یا از آلودگی پاک سازند. بدرزه. بتوزه. فلرز. فلرزنگ.فلغز. لارزه. گِرنک. مشوش. (یادداشت مرحوم دهخدا). ومعرب آن دسماله است. (از دزی ج 1 ص 442):
تا گشته ام سگ صنم دستمال شوی
بهتر ز جام جم بودم آن سفال کوی.
سیفی (از آنندراج).
که باشد او بجهان بارد لت انبانی
که دستمال زن ومرد هر دو شد یکسر.
نظام قاری (ص 17).
دستت مکن بفوطه ٔ دامان جامه پاک
ور زآنکه پایمال شود دستمالها.
نظام قاری (دیوان ص 39).
- دستمال دیگ، قابگیر. دستگیره ٔ دیگ. پارچه ٔ مستطیل شکل چندلا که با بندی بهم متصل باشد و دیگ بر آتش را با آن فروگیرند: جعاله، دستمال که دیگ را با آن فروگیرند.جِعال، دستمال دیگ و خنور. اجعال، فرودآوردن دیگ رااز دیگپایه به دستمال. (منتهی الارب).
- دستمال سفره، شش قطعه پارچه ٔ مستطیل یا مربع شکل که گردا گرد سفره نهند تا بدان دست و لب از آلودگی طعام پاک سازند.سرویت.
- دستمال کاغذ، دستمالی محتوی کاغذهای میرزا یا محاسب یا مستوفی و غیر آن که همراه او به محل کار او بردندی و شب به خانه بازگردانیدی نظیر کیف کاغذ و پرت فوی امروزی.
- دستمال کاغذی، قطعات کوچک کاغذ که به جای پارچه به کار دارند. قطعات مربع یا مستطیل از کاغذ لطیف که بجای دستمال سفره یا حوله و دستمال جیب بکار برند.
- دستمال کتاب، دستمالی که شاگردان مدارس و مکاتب پیش از رواج یافتن و متداول شدن کیف، کتاب و دفترهای خودرا در آن نهادندی.
- دستمال گردن، کراوات. رجوع به کراوات شود.
- || دستمالی که مثلث شکل دوتا کنند و پیشاهنگان گرد گردن درآورند و دو نوک آن را از حلقه ای بگذرانند تا گرد گردن قرار گیرد و به روی سینه فروگذارده ماند.
- امثال:
برای یک دستمال یک قیصریه را آتش میزند.
دو دستمال می رقصد.


کاغذی

کاغذی. [غ َ] (اِخ) ابوبکربن زکریای کاغذی از محدثان و جد مادری محمدبن خشنام کاغذی است. رجوع به الانساب سمعانی شود.

کاغذی. [غ َ] (اِخ) محمدبن خشنام بن سعد کاغذی مکنی به ابوعمر و از مردم نیشابور و از محدثان است. رجوع به الانساب سمعانی شود.

کاغذی. [غ َ] (ص نسبی، اِ) (از: کاغذ + ی). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). منسوب به کاغذ. آنچه از کاغذ ساخته شده باشد. کاغذین: لیره ٔ کاغذی. کلاه کاغذی. || خرده فروش. (ناظم الاطباء). جعبه و تپنگوئی که در آن کاغذ می گذارند. (ناظم الاطباء). || کاغذگر. (برهان). کاغذساز. کاغذگر. کاغذساز. (انساب سمعانی). || کاغذفروش. (برهان) (مهذب الاسماء) (انساب سمعانی). || هر چیز که پوست آن بغایت نازک باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء): بادام کاغذی. جوز کاغذی. لیموی کاغذی:
تا کی شوی ترش رو شیرین شمایل من
مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست.
سراج المحققین (از آنندراج).
|| در عرف هند اطلاق کاغذی بر شخصی کنند که براتهای تنخواه داران از دفاتر گذرانده زرها را از خزاین بوصول آورده به آنها رساند. (آنندراج). || قسمی شفتالو مقابل کاردی. و شفتالوی کاغذی استخوانش به گوشت پیوسته نبود.

کاغذی. [غ َ] (اِخ) سعیدبن هاشم کاغذی سمرقندی مکنی به ابونوبه از محدثان است و به سال 9 هَ.ق. درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.

کاغذی. [غ َ] (اِخ) حامدبن جعفر صوفی کاغذی مکنی به ابواحمد از مردم نیشابور است. وی به سال 353 به سجستان رفت و خطیب آن ناحیه شدو به سال 356 درگذشت. رجوع به الانساب سمعانی شود.

کاغذی. [غ َ] (اِخ) حسین بن ناصر کاغذی مکنی به ابوعلی و معروف به دهقان از محدثان سمرقند و سازنده ٔ یکنوع کاغذ خوب بوده است. رجوع به الانساب سمعانی شود.

تعبیر خواب

دستمال

دستمال کسی است که به شما کمک می کند و دائم همراه شماست یا اوقات بیشتری از شبانه روز را با او می گذرانید. این شخص هم می تواند همسرتان باشد و هم خدمتکار و هم معاون یا منشی اداری، به هر حال او کسی است که هر کار که بخواهید بکنید باید به کمک او انجام دهید یا لا اقل از آن چه می کنید مطلع و آگاه می شود. اگر ببینید دستمال پاک و تمیز و اطو کرده ای دارید یا در جیب خود نهاده اید از خدمت و صداقت شخصی با خصائص گفته شده بهره مند می گردید و او کسی است که امتیاز دارد و صادق و خدمتگزار است ولی اگر دستمال شما چرک و کثیف و مچاله باشد او هست ولی امتیازات لازم را ندارد و فاقد صداقت است. اما گرفتن و دادن دستمال تعبیری کاملا متفاوت دارد. چنانچه کسی دستمال به شما داد شما را ناراحت و آزرده می کند و افسردگی می یابید. او غم به شما نمی دهد اما موجب تکدرخاطرتان می گردد و اگر شما به کسی دستمال دادید این شما هستید که او را اندوهگین و مکدر می کنید. -

فرهنگ عمید

کاغذی

از جنس کاغذ،
(اسم) =گُل = گُل کاغذی
[مجاز] نازک: بادام کاغذی،
(اسم، صفت نسبی) [قدیمی] =کاغذساز

فرهنگ فارسی هوشیار

کاغذی

‎ نفجی، تنک نازک (صفت) منسوب به کاغذ کاغذین: ‎- 1 کاغذ گر کاغذ ساز، کاغذ فروش. ‎- 3 هر چیز که پوست آن تنک و نازک بود: بادام کاغذی جوز کاغذی: } تاکی شوی تر شر و شیرین شمایل من مکتوب عاشق است این لیموی کاغذی نیست ‎{ (سراج المحققین)، (در هند) شخصی که براتهای تنخواه داران را از دفاتر گذرانده و جوه را از خزینه ها وصول کند و بدانان رساند.

معادل ابجد

دستمال کاغذی

2266

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری